حضور

Presence

حضور

Presence

نامدگان و رفتگان

نامدگان و رفتگان ازدو کرانه ی زمان

سوی تو می دوند هان ای تو همیشه درمیان

درچمن تو می چرد آهوی دشت آسمان

گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان

هرچه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن

آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان

ای گل بوستانسرا از پس پرده ها در آ

بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان

ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای

هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان

مست نیاز من شدی پرده ی ناز پس زدی

ازدل خود برآمدی : آمدن تو شد جهان

آه که می زند برون از سر و سینه موج خون

من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان

پیش وجودت ازعدم زنده و مرده را چه غم؟

کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان

پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم

آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان 

پیش رخ تو ای صنم! کعبه سجود می کند

در طلب تو آسمان جامه کبود می کند

حسن ملایک و بشر جلوه نداشت این قدر

عکس تو می زند در او :حسن نمود می کند

ناز نشسته با طرب چهره به چهره لب به لب

گوشه ی چشم مست تو گفت و شنود می کند

ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم

دل به هوای آتشت این همه دود می کند

در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند

شوق به اوج می رسد صبر فرود می کند

آن که به بحر می دهد صبر نشستن ابد

شوق سیاحت و سفر همره رود می کند

دل به غمی فروختم پایه و مایه سوختم

شاد زیان خریده ای کاین همه سود می کند

عطر دهد به سوختن نغمه زند به ساختن

وه که دل یگانه ام کار دو عود می کند

مطرب عشق او به هر پرده که دست می برد

پرده سرای سایه را پر ز سرود می کند

 

هوشنگ ابتهاج  (ه.الف.سایه)

یک اشتباه

با عرض ارادات به دوستانی که لطف می کنند و نظر می دن و یه عذر خواهی کوچیک که یه سری از نظراتشون اشتباهاً حذف شد.

انشاءالله جبران کنیم...


چه کنیم که باشیم و بمانیم؟

گاهی اوقات یه هو به سرم می زنه که ای وای من یه زمانی هدفی داشتم!!! 

از ایام دهه دوم زندگیم زیاد شنیده بودم که "الان که وقت و فرصت داری استفاده کن"اما اونو اصلاً قبول نداشتم.(البته الان هم قبول ندارم) به این خاطر که حداقل به توانمندی های انسان معتقدم. 

اما حقیقتش بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم که شاید علت حرف هایی که می شنیدم این بوده که اگه ما از خودمون یه حسابرسی ساده هر روز (البته شبش) از خودمون داشته باشیم این حرف رو نمی زنیم. این به معنی یه اعمال مدیریت ساده (در حد پیگیری) از کارهاییه که راسته یه سری اهداف برای خودمون تدارک دیده ایم.

بماند.. 

 از همه اینها گذشته یه قضیه دیگه ای هم برام سوال برانگیزه که اصلاً با همه این مهارت ها کارها، وظایف و خلاصه ایحور بحث هایی که می شنویم آدما تو زندگی بایست داشته باشند و اتفاقاً خیلی ها هم حساب شده یا نشده دنبال قسمت یا قسمت هایی از اونن، آیا میشه  اولاً یه طبقه بندی کلی از کارهای آدما و ثانیاً لیست ریزشونو تو این دنیا داشت؟یعنی دیگه بعد از انجام دادنشون بگیم آخیش راحت شدیم؟ 

 با نظر دادن این طبفه بندی رو  با سلیقه خودتون پیشنهاد بدین.

اینم یه غزل از آقا، عیدی شب جمعه تون: 

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است 

جان را هوای از قفس تن پریدن است 

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان 

بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است 

دستم نمی رسد که دل از سینه بر کنم 

باری علاج شوق، گریبان دریدن است 

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت 

خورشید من برآی که وقت دمیدن است 

سوی تو ای خلاصه ی گلزار زندگی 

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است 

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو  

هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است 

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم 

تقدیر قصه ی دل من ناشنیدن است 

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا 

روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است. 

عید قربانتون هم پیشاپیش مبارک